"شب ایگوانا "،نام نمایشنامه ای از تنسی ویلیامز و فیلمی به کارگردانی جان هاستن است. شب ایگوانا داستان تنهایی انسان و نیازش به عشق است و در واقع سفری به دنیای درونی انسان و تلاش برای هم سو کردن آن با زندگی واقعی انسان است. فیلمی که در سال 1964 ساخته شده و مرا از ساعت 4:30 صبح تا 7 صبح با دیالوگ های پرشکوه اش غرق خود کرد،خصوصا در بخش ابتدای فیلم که شاهد عصیان کشیش و نطق پرشورش در کلیسا هستیم و 35 دقیقه پایانی فیلم که در مهمانخانه ای جنگلی می گذشت.
ادامه مطلب ...· باز باران آمد
شیشه پنجره را
با نسیمی بشکست
کوچه از خون رنگین
خون گرم انسان
· خانه ای رفته به باد
بی خبر از همه جا
کودکی رفته به خواب
مادری می میرد ادامه مطلب ...
من هم برای خودم می نویسم.
دل خوشی؟
هر کدام از ما به چه دل خوش کرده ایم؟آیا به این موضوع فکر کرده ایم که دل خوشی ما در زندگی چیست؟چه چیزی ما را سراسر شور شعف می کند؟آخرین بار که از ته دل خندیده ایم و سرشار از شادی شده ایم کی بود؟به دنبال چه چیزی در زندگی هستیم؟
در اطرافم آدم هایی می بینم که شک ندارم به این موضوعات فکر نکرده اند، اما سوال اینجا است :
آیا من خود به نتیجه روشنی در این باره رسیده ام؟
ادامه مطلب ...