نگاهی به فیلم شب ایگوانا

  "شب ایگوانا "،نام نمایشنامه ای از تنسی ویلیامز و فیلمی به کارگردانی جان هاستن است. شب ایگوانا داستان تنهایی انسان و نیازش به عشق است و در واقع سفری به دنیای درونی انسان و تلاش برای هم سو کردن آن با زندگی واقعی انسان است.  فیلمی که در سال 1964 ساخته شده و مرا از ساعت 4:30 صبح تا 7 صبح با دیالوگ های پرشکوه اش غرق خود کرد،خصوصا در بخش ابتدای فیلم که شاهد عصیان کشیش و نطق پرشورش در کلیسا هستیم و 35 دقیقه پایانی فیلم که در مهمانخانه ای جنگلی می گذشت.

ادامه مطلب ...

برای کودک سوریه ای

·        باز باران آمد

شیشه پنجره را

با نسیمی بشکست

کوچه از خون رنگین

خون گرم انسان

·        خانه ای رفته به باد

بی خبر از همه جا

کودکی رفته به خواب

مادری می میرد  ادامه مطلب ...

دل خوشی های کوچک

 

 

چند وقت است که حالم خوش نیست،از دست خودم و دیگران کلافه ام،تصمیم گرفته ام مثل گذشته بنویسم.برای چه کسی؟کدام مخاطب ؟ در زمانه ای که کسی زیاد حوصله شنیدن حرف حساب را ندارد، البته اگر این حرف ها حرف حساب باشد،چه برسد به خواندن؟حالا می فهمم چرا صادق هدایت می گفت :

" می خواهم برای سایه خودم که با اشتهای هر چه تمام هر چه می نویسم را می بلعد بنویسم سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد." 

من هم برای خودم می نویسم.

دل خوشی؟

هر کدام از ما به چه دل خوش کرده ایم؟آیا به این موضوع فکر کرده ایم که دل خوشی ما در زندگی چیست؟چه چیزی ما را سراسر شور شعف می کند؟آخرین بار که از ته دل خندیده ایم و سرشار از شادی شده ایم کی بود؟به دنبال چه چیزی در زندگی هستیم؟

در اطرافم آدم هایی می بینم که شک ندارم به این موضوعات فکر نکرده اند، اما سوال اینجا است :

آیا من خود به نتیجه روشنی در این باره رسیده ام؟ 

ادامه مطلب ...