دل خوشی های کوچک

 

 

چند وقت است که حالم خوش نیست،از دست خودم و دیگران کلافه ام،تصمیم گرفته ام مثل گذشته بنویسم.برای چه کسی؟کدام مخاطب ؟ در زمانه ای که کسی زیاد حوصله شنیدن حرف حساب را ندارد، البته اگر این حرف ها حرف حساب باشد،چه برسد به خواندن؟حالا می فهمم چرا صادق هدایت می گفت :

" می خواهم برای سایه خودم که با اشتهای هر چه تمام هر چه می نویسم را می بلعد بنویسم سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد." 

من هم برای خودم می نویسم.

دل خوشی؟

هر کدام از ما به چه دل خوش کرده ایم؟آیا به این موضوع فکر کرده ایم که دل خوشی ما در زندگی چیست؟چه چیزی ما را سراسر شور شعف می کند؟آخرین بار که از ته دل خندیده ایم و سرشار از شادی شده ایم کی بود؟به دنبال چه چیزی در زندگی هستیم؟

در اطرافم آدم هایی می بینم که شک ندارم به این موضوعات فکر نکرده اند، اما سوال اینجا است :

آیا من خود به نتیجه روشنی در این باره رسیده ام؟ 

  خیلی وقت است خبری نشنیده ام یا اتفاقی نبوده که سرشار از شادی ام کند، از دل خوشی های خودم خنده ام می گیرد و به سلامت روان خودم شک می کنم.میخواهم به گوشه ای بخزم و صدای همکارانم به گوشم نرسد.

- تا چند وقت پیش به شیرو ( نام ماهی قرمز عید ما) سر میزدم و غذا برایش می بردم ولی بعد از سه سال او هم مرد.

- قهوه جوش دو نفره ام که معمولا باید اسپرسو را  برای یک نفر درست کند و کاکتوس چهار ساله ام در اتاق بخشی از این دایره خوشی هستند.

- خواندن چند صفحه کتاب در روز،دیدم چند عکس خوب از عکاسان کلاسیک و ...

- صبح ساعت 7 که سر کار میرفتم باغچه کوچک جلوی اتاق کنترل پوشیده از گیاهی بود که غنچه های ریز کوچکی داشت و خواب آلود نگاهی به آنها می انداختم و رد میشدم.دیروز ساعت 11 برای رفتن به بانک از ساختمان خارج شدم،یک لحظه خشکم زد،تمام غنچه ها با هم شکفته بودند،غرق لذت شدم،اما غروب که از ساختمان خارج شدم غنچه ها بسته شده اند حالا فهمیدم این گل با تابیدن آفتاب در تابستان گرم عسلویه می شکفد و عصر مجدد بسته می شود،یک لذت،یک دلخوشی کوچک (در گویش محلی : گل کاکلی – در ضمن  کاکل سبزی است خوردنی در استان بوشهر که با این گل متفاوت است.

و ...

شما هم با من از دل خوشی های کوچکتان و یا سایر موارد مطرح شده در این متن بگویید.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.