نگاهی به فیلم شب ایگوانا

  "شب ایگوانا "،نام نمایشنامه ای از تنسی ویلیامز و فیلمی به کارگردانی جان هاستن است. شب ایگوانا داستان تنهایی انسان و نیازش به عشق است و در واقع سفری به دنیای درونی انسان و تلاش برای هم سو کردن آن با زندگی واقعی انسان است.  فیلمی که در سال 1964 ساخته شده و مرا از ساعت 4:30 صبح تا 7 صبح با دیالوگ های پرشکوه اش غرق خود کرد،خصوصا در بخش ابتدای فیلم که شاهد عصیان کشیش و نطق پرشورش در کلیسا هستیم و 35 دقیقه پایانی فیلم که در مهمانخانه ای جنگلی می گذشت.

 

قصد شرح کامل داستان فیلم را ندارم و به این بسنده می کنم که فیلم داستان کشیشی است که از کار خود اخراج شده است (هر چند حاضر به پذیرش این واقعیت نیست ) و به عنوان راهنمای یک تور گردشکری در مکزیک کار می کند و زمانی که مشغول گرداندن یکی از تورهای خود است دختری جوان به او ابراز تمایل می کند و سعی در برقراری رابطه با او می کند و توسط زنی مسنی که سرپرست گروه است متهم به فریب دختر جوان می شود و در پی این وسوسه و تهمت دچار درهم ریختگی عصبی و فروپاشی می گردد و مسیر گردش به مهمانخانه ای بر فراز تپه ای در کنار ساحل تغییر می کند.

 در این مهمانخانه شانون به باوری تازه از خدا و زیبایی زندگی می رسد و البته رسیدن به این شناخت به کمک زن نقاشی دوره گرد حاصل می گردد.هانا جلکس (زن نقاش) به کشیش می فهماند که خدا آنقدر هم در قبال انسان و دنیا سخت گیر نیست و این شناخت در مهمانخانه خانم ماکسین فالک و در پی کشمکش و تلاش او برای جلب توجه کشیش شانون رخ می دهد.

در واقع فیلم کشمکش 3 شخصیت اصلی فیلم : کشیش شانون با بازی تاثیر گذار ریچارد برتون،ماکسین-صاحب مهمانخانه با بازی خیره کننده آوا گاردنر و هانا جلکس-زن نقاش با بازی "دبورا کر " که به عنوان زنی با وقار و با شخصیت در اکثر فیلم هایش شناخته شده است، می باشد.کشیش شانون را اگر نماد انسان معاصر بدانیم او درگیر نداهای درونی خیر و شر در درون خود است و می توان هانا را به عنوان صدای تعالی روحانی و ماکسین را به عنوان صدای لذت های جسمانی در نظر گرفت و کشیش در این میانه بین این دو ندا دست و پا می زند و برای رهایی از نیروی شر مدت هاست به مشروب پناه برده است و این پناه بردن برای سایر شخصیت ها وجود دارد و در نگاهی کلی تر برای همه انسان ها،بانو ماکسین وقتی دست رد از سوی کشیش بر سینه اش زده می شود به رقص در دریا با دو کارگر خویش می پردازد ولی گاهی انسان به نقطه ای می رسد که این مسکن ها هم جوابگو نیست و انسان بی سرپناه عصیان می کند که همانا در صحنه ای که کشیش به دریا می زند تا از مکزیک تا چین شنا کند رخ می دهد. هانا در دیالوگی به کشیش که در اوج فروپاشی است می گوید : " پذیرفتن زندگی اولین شرط زندگی کردنه" و این یکی از پیام های زیبای فیلم هست و میشه گفت تلاش های شانون در جست و جوی خدا و معنای زندگی اون رو در نهایت به پذیرفتن شرایط زندگی و تلاش برای بهتر زیستن و زنده نگاه داشتن امید می رساند.

اما یکی از صحنه های با شکوه فیلم،سکانسی است که پدربزرگ پیرهانا که به قول او شاعر بزرگی بوده و اکنون سال هاست تلاش می کنه آخرین شعرش رو بگوید و مدت هاست یک بیت اون رو تکرار می کنه فریاد میزنه که شعر تمام شد و با صندلی چرخدار وارد ایوان مهمان خانه میشود و با صلابتی که گویی در حال الهام از سوی خداست آخرین شعرش رو می سراید و چند ثانیه بعد می میرد و به راستی بازی کریل دلوانتی در این صحنه باشکوه است.

و در آخر دیالوگ زیبایی که بین هانا و شانون رد و بدل میشه رو ذکر میکنم:

هانا : من و پدربزرگ برای هم خونه ساختیم.منظورم یه خونه عادی نیست.من به خونه به چشم یه جا،یه ساختمان نگاه نمی کنم که از الوار،سنگ و چوب باشه.من فکر می کنم خونه چیزیه که دو نفر بین هم ایجاد می کنند،جایی که دیگری بتونه استراحت کنه و آرامش داشته باشه،توش زندگی کنه و با احساس حرف بزنه.برای شما مهم نیست آقای شانون؟

شانون: وقتی یه پرنده خونه می سازه تا توش زندگی کنه،روی یه درخت در حال سقوط خونه نمی سازه.

هانا : من پرنده نیستم.

شانون : اون با چشمان باز خونه اش رو در جایی می سازه که بی خطر باشه و با تولید مثل گونه خودش رو زیاد می کنه.

هانا:  من یه پرنده نیستم آقای شانون من انسانم و وقتی یکی از این گونه،خونه خودش را در قلب دیگری می سازه تولید مثل و بقا مهم ترین چیز ها نیستند و شاید آخرین چیزی باشه که تصمیم در موردشون گرفته می شه.چیزی که مهمه اینه که دیگه تنها نیستند."

توصیه می کنم حتما فیلم رو ببینید و کتاب نمایشنامه شب ایگوانا را که نوشته تنسی ویلیامز است و توسط مسعود خیام ترجمه شده و از سوی نشر قطره چاپ شده رو تهیه کنید.

نادر حیدری 13 بهمن 92

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.